سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزى دو گونه است : آن که بجوید و آن که بجویندش ، پس آن که دنیا را جوید مرگ در پى او پوید تا از دنیایش برون راند و آن که آخرت را خواهد دنیا او را جوید تا روزى‏اش را به کمال بدو رساند . [نهج البلاغه]

من و آسمان آبی

ارسال‌کننده : جودی آبت در : 90/5/24 1:31 صبح

 

گاهی به آسمان نگاه میکنم،

به خودم می اندیشم،

احساس آشنا و کهنه ای از اعماق درونم بر میخیزد.

من با این سقف بزرگ آبی سالیان سال است آشنایی قرینی دارم.

از کودکی تا جوانی!

چه شب هایی که در سکوتش سر به آرامش گذاشته ام و چه عصر هایی که نظاره گر غروب خورشید زیبایش بوده ام.

آری من و این آسمان همدیگر را خوب می شناسیم.

او همچون موجود زنده ای نگاه مرا در خودش ذوب میکند.. دردهایم را می بلعد و به من نیروی دیگری می بخشد. مرا به سفر امیدها میبرد. لبخندی بر لبانم مینشاند و مرا به یاد خاطره های زندگی ام می اندازد.

امشب کنار کیلکین چند تا شمع روشن کردم.

به یاد همه کسانی که دوست شان دارم. به یاد مادرم  که امروز یک ساعتی با هم تیلیفونی صحبت کردیم.

همه وقت از حال من می پرسید. چی میکنی! درس ات کی شروع میشه.. نان درست میخوری یا نی و...

امثال این پرسشهای مادرانه... شوخی  الهی فدای دل مهربانش شوم. می دانم همه ما را بسیار دوست دارد اما از قول خودش یاد ندارد به زبان بیاورد..

من هم عین خودش هستم.. به آسانی نمیتوانم نشان بدهم کسی را دوست دارم.. فقط مات و مبهوت میمانم و خیره میشم.

نمیفامم چرا همیشه فکر میکنم سکوت و نگاه چشم انسان گاهی بیشترین حرفها را می زند.

شاید از دریچه چشم، احساسات درونی خوبتر منعکس می شود.

در نگاه های عمیق و با قدرت میتوان گاهی راز هایی را کشف کرد و حرفهای ناگفته ای را شنید.




کلمات کلیدی :

آخر رخصتی ها

ارسال‌کننده : جودی آبت در : 90/5/23 1:38 صبح

سلام

من برگشتم بووووس

از یک مسافرت تعطیلاتی دو ماهه به خانه کوچک خودم دوست داشتن اما دلم هنوز پیش عزیزانم است. این دو ماه سفر هم خوش گذشت هم روزهای آخر جدا شدن از فامیل بسیار سخت بود. فدای دو گل کوچک خانه مان بشم که تا صبح از غم رفتن من گریه کردن... شب آخر هر طرف میرفتم بغلم میکردن و بهانه میگرفتن.. با اینکه من همیشه خوب گپ دل طفل ها را میفهمم اما آن شب بسیار درمانده بودم.. نمیدانستم چی بگویم که هم خوشحال بشن و هم آرام. به سختی همین یک جمله را گفته تانستم..  ( بسیار دوستتان دارم به همین خاطر قول میتم زود پیش تان برگردم.)  از گفتن برمیگردم هم دوباره پشیمان شدم.. میترسیدم نتانم برم و پیش شان بد قول بشم. 

امشب باز دلم هوای خانه کرده.. هوای مادرم.. دلم میخواست حالا در خانه بودم و یک گوشه مینشستم و مادرم را که سر جای نماز مشغول دعا کردن بود میدیدم. دلم میخواست وقتی برادرم از بیرون برمی گشت و زنگ دروازه را میزد ! اولین کسی بودم که در را به رویش باز میکند. دلم میخواست پدرم بود و مثل سابق که وقتی مزاق و شوخی میکرد و صدایش کل خانه را پر میکرد! دوباره صدایش را میشنیدم.. 

دوشنبه آینده شروع درسهایم است. اما اینبار در دانشکده نو.. مکانی تازه و هم صنفی های نو. از همصنفی های سابقه فقط یکی دوتای شان همراه مه در این سمستر قبول شدن.. اما دیگران را هنوز نمیشناسم. به هر حال من عادت دارم در شروع هر کاری دلم را روشن بگیرم و همه چیز را به فال نیک گرفته، خودم را برای پیشامد های تازه آماده کنم تا ببینم بعد چی میشه. جالب بود




کلمات کلیدی :

روزی که تو آمدی

ارسال‌کننده : جودی آبت در : 90/5/22 11:7 عصر

 

هنوز روزی که به زندگی ام وارد شدی یادم نیست !!

نمیدانم چی شد. چطور شد..

اما ناگهان آمدی!

 با اینکه سالها میشد میدمت اما این بار دیدنت حس تازه ای داشت.

حس عجیبی که گویی ریشه ریشه وجودم را دگرگون میکرد.

اولین باری که صدایت را شنیدم.. اسمم را صدا کردی..

دلم ناگهان لرزید .....

دستانم میلرزیدند و من نمیدانستم چگونه صحبت را با تو آغاز کنم..

دعا میکردم دستپاچگی ام را متوجه نشی..

هرگز چنین حسی نداشتم فقط میدانستم دلم بد رقم میتپد

و خوشحالی عجیبی که هرگز سابقه اش را ندیده بودم سراسر وجودم را فرا گرفته بود..

دلم میخواست زمان می ایستاد و من تا ابد در کنار تو مینشستم و آرام نگاهت میکردم.

ذهنم مدام مرا به باد سوالها میگرفت..

با من چه شده!؟.. چرا باید اینگونه محو نگاهت بشم!!

اما گرمی ای که قلبم را فرا گرفته بود

مرا از پاسخ به این سوالها فراری میداد.

آه کاش میتوانستم حالم را برایت وصف کنم..

کاش میتوانستم آن دنیای رویایی که در آنی دوروبرم بنا شد را به تو نشان دهم..

کاش میتوانستم صدای نت های زیبای آهنگ عشق را که در گوشم به صدا درآمدن به تو بشنوانم..

کاش تو حال مرا میدیدی......... کاش میدیدی با من چه کرده ای..

  بووووسگل تقدیم شما




کلمات کلیدی :

ما انسان ها همه رهگذریم

ارسال‌کننده : جودی آبت در : 90/4/9 12:21 صبح

 

و امروز یکی از انسان های خوبی که می شناسم عزم سفر دارد.

 به یاد گفته ای از خودش می افتم " ما انسان ها همه رهگذریم، بکوشیم اگر روزی به هم بر خوردیم، خاطره ای خوشی از خود بر جای بانیم.

می گفت خداوند دنیا را نیافریده تا در آن فقط به خود بیاندیشیم، آفریده است چون خانه مشترکی داشته باشیم. و زمانی به آرامش می رسیم که همه در کنار هم مانند اعضای یک خانواده، صمیمی و سالم زندگی کنیم. آقای محترمی که از بردن نامشان اینجا خودداری میکنم، مردی هستند حدود 50 ساله، انسان شریف، با تفکر و اندیشمندی که نه تنها من بلکه همه کسانی که او را میشناسند، شخصیت زیبایش را هرگز از یاد نخواهند برد.

ایشان طی دو سمستر با من همصنفی بودند و اکثرا روزهایی که بحثی داشتیم، حرف های شان شنیدنی و ناتکرار بود. گاهی احساس می کردم سوال های بیش از حد من شاید خسته اش کند اما می دیدم با صبوری خاصی میکوشد تا کوچکترین سوال را بی پاسخ نگذارد. یکی دو بار که تصادفی از هوالی سرک ای که زندگی میکردند میگذشتم! مرا دید و با خانم اش و دخترش که تقریبا هم سن و سال خودم بود معرفی کرد. هر دو خوش رفتار و مهربان به نظر می رسیدند. از من خواستن که گاهی برای نان شب مهمان شان شوم اما بنا به مصروفیت ها و درس های سنگینی که آن روزها داشتم نتوانستم به دیدار شان بروم.

اواخر ماه اپریل که من زودتر از همه برای امتحان انتخاب شدم برایم آرزوی موفقیت کرد. من هم برایش سفری امن خواستم و وقتی خداحافظی میکردم با خنده گفتم: خوشحالم که بعد از این مجبور نیستین به سوالهای من که تمامی ندارند جواب بدهید. لبخند عمیقی روی چهره مهربانش نقش بست و با لحن پدرانه اش گفت: من به ذهن جستجوگر شما اتفخار میکنم و شما را مثل دخترم دوست دارم. امیدوارم همیشه سبز و جاوید باشی!

و به این گونه و همانطور که خودش گفته بود ما انسان ها در مسیر زندگی با هم روبرو میشیم، پس بکوشیم تا زمانی که فرصت داریم به هم خدمتی کنیم و خاطره خوشی از خود باقی بمانیم کسی چه می داند فردا همدیگر را ببینیم یا نی.




کلمات کلیدی :

نغمه ای برا ی خواب

ارسال‌کننده : جودی آبت در : 89/6/13 4:23 عصر

 نغمه ای برا ی خواب

بخواب ای دختر آرام مهتاب
ببین گلهای میخک خسته هستند  
تمام اشک هایم تا بخوابی
میان مخمل چشم شکستند
بخواب ای پونه باغ شکفتن 
گل اندوه امشب زرد زردست
هوا را زرد کرده عطر پاییز
فضای پاک ایوان سرد سردست

بخواب ای غنچه بی تاب احساس
فضای شهر شب بو ها طلایی ست
بهار سبز عاشقها خزانست
خزان بی قراران بی وفایی ست
بخواب ای مرغ نا آرام دریا
گل آرامشم تنهای تنهاست
اگر امشب ز بی تابی نخوابی
دلم تا صبح در چنگال غم هاست

بخواب ای شبنم نیلوفر دل
دو چشمان تو رنگ موج دریاست
میان کوچه های زندگانی
گل شادی فقط در باغ رویاست
بخواب ای هدیه ناز سپیده
که دنیا یک گذرگاه عجیب است
همیشه نغمه مرغان عاشق
پر از یک حس نمناک و غریب است

بخواب ای برگ تبدار شقایق
بدان عاشق همیشه ارغوانی ست
همین حالا کنار بستری سرد
دلی در آرزوی مهربانی ست
بخواب ای لذت سرشار پرواز
فضای قلب شب بو ها بهاری است
پرستو هم نمی ماند به بک شهر 
همیشه هجرتش از بی قراری است

بخواب ای بوته ناز گل سرخ
تمام شاخه ها از غم خمیدند
تمام کودکان در خواب نوشین
به اوج آرزوهاشان رسیدند
بخواب ای یادگار شهر رویا
که اشکم گونه ها را سرخ و تر کرد
شبی مثل همین شب در این پایزز
دلم به غربت یاسی سفر کرد

بخواب ای راز سبز آرزویم
علاج درد پیچک ها رهایی ست
اگر دیدی گلی می لرزد از اشک
بدان اندوهش از رنج جدایی است
بخواب ای آشنا با خلوت شب
دلم در آرزویش تنگ تنگ است
نمی دانی که او وقتی بیاید
بلور اشکهایم چه قشنگ است

بخواب ای آفتاب بی غروبم
شب تنهایی دل ها درازست
دعایت می کنم هر شب همین وقت
که درهای دعا تا صبح بازست 

 



کلمات کلیدی :

ماییم و تمام آفرینش

ارسال‌کننده : جودی آبت در : 88/12/28 12:59 صبح

 

ماییم و تمام آفرینش
ماییم نقاط خوب بینش
ماییم و صدای بی صدایی
فریاد بلند آشنایی
ماییم و نگاه پر درخشش
آیین دعا و راه بخشش
ماییم تمام نور هستی
ماییم وجود و حق پرستی
ماییم خود خوده خوده حق

ماییم نگار و نرگس و شمع
ماییم همان میانه کار
رقص و غزل و نوای بیمار
ماییم که مست مست مستیم
انگور و شراب و خمره هستیم
ماییم که بوی یاس داریم
راهیم و دو صد سوار داریم
ماییم و نوای بی نوایی
بسم ا... اگر حریف مایی




کلمات کلیدی :

آسمان بارانیست

ارسال‌کننده : جودی آبت در : 88/12/28 12:56 صبح

آسمان بارانیست
همگی می گذرند
چتر دارند به دست تا نبارد باران بر سر و صورتشان
اما .....
من تنها و رها
زیر این سقف سیاه
گام بر می دارم بی چتر
و به تو می اندیشم !!!!!



کلمات کلیدی :

   1   2      >


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ