سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون توانایى بیفزاید ، خواهش کم آید . [نهج البلاغه]

من و آسمان آبی

ارسال‌کننده : جودی آبت در : 90/5/24 1:31 صبح

 

گاهی به آسمان نگاه میکنم،

به خودم می اندیشم،

احساس آشنا و کهنه ای از اعماق درونم بر میخیزد.

من با این سقف بزرگ آبی سالیان سال است آشنایی قرینی دارم.

از کودکی تا جوانی!

چه شب هایی که در سکوتش سر به آرامش گذاشته ام و چه عصر هایی که نظاره گر غروب خورشید زیبایش بوده ام.

آری من و این آسمان همدیگر را خوب می شناسیم.

او همچون موجود زنده ای نگاه مرا در خودش ذوب میکند.. دردهایم را می بلعد و به من نیروی دیگری می بخشد. مرا به سفر امیدها میبرد. لبخندی بر لبانم مینشاند و مرا به یاد خاطره های زندگی ام می اندازد.

امشب کنار کیلکین چند تا شمع روشن کردم.

به یاد همه کسانی که دوست شان دارم. به یاد مادرم  که امروز یک ساعتی با هم تیلیفونی صحبت کردیم.

همه وقت از حال من می پرسید. چی میکنی! درس ات کی شروع میشه.. نان درست میخوری یا نی و...

امثال این پرسشهای مادرانه... شوخی  الهی فدای دل مهربانش شوم. می دانم همه ما را بسیار دوست دارد اما از قول خودش یاد ندارد به زبان بیاورد..

من هم عین خودش هستم.. به آسانی نمیتوانم نشان بدهم کسی را دوست دارم.. فقط مات و مبهوت میمانم و خیره میشم.

نمیفامم چرا همیشه فکر میکنم سکوت و نگاه چشم انسان گاهی بیشترین حرفها را می زند.

شاید از دریچه چشم، احساسات درونی خوبتر منعکس می شود.

در نگاه های عمیق و با قدرت میتوان گاهی راز هایی را کشف کرد و حرفهای ناگفته ای را شنید.




کلمات کلیدی :


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ